دخترک و پیرمرد ...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک

آبنمای سنگی.


پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه. - مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه

می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو

به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.

- راست می گی؟ - از ته قلبم آره


دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.


چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای

سفیدش رو بیرون آورد و رفت...


به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.

 

دانشجویان پرستاری شهیدبهشتی ورودی91...
ما را در سایت دانشجویان پرستاری شهیدبهشتی ورودی91 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : همکلاسی dpsh91 بازدید : 405 تاريخ : 26 / 2 / 1392 ساعت: 17:02